فرهنگ اسم ها
معنی: عمق، ژرفا
برچسب ها: اسم، اسم با ژ، اسم دختر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
اگر خون آن کشتگان را ز خاک
بژرفی برد رای یزدان پاک
همانا که دریای قلزم شود
که لشکر بخون اندرون گم شود.
فردوسی.
بدان دادگر کو سپهر آفریدبلندی و ژرفی و مهر آفرید.
فردوسی.
بسوی باز شدن سوی او چنان تازندچو سوی ژرفی خاشاکها بر آب روان.
فرخی.
همانجا یکی سهمگین چاه بودکه ژرفیش صد شاه رش راه بود.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
- بژرفی ؛ با کمال دقت. با تأمل. با تعمّق : بژرفی نگه دار هنگام را
بروز و بشب گاه آرام را.
فردوسی.
پژوهش فزای و بترس ازکمین سخن هرچه باشد بژرفی ببین.
فردوسی.
همه رازها بر تو باید گشادبژرفی ببین تا چه آیدت یاد.
فردوسی.
سپه ران بیاری سالار خویش بژرفی نگه دار پیکار خویش.
فردوسی.
برهنه دگرباره بگذارشان بژرفی نگه دار بازارشان.
فردوسی.
وزان پس بدو گفت رو کار خویش بژرفی نگه دار و مگریز بیش.
فردوسی.
بژرفی نگه دار گفتار من مبادا که خوار آیدت کار من.
فردوسی.
بژرفی بدین خواب من گوش دارگزارش کن این را و هم هوش دار .
فردوسی.
- بژرفی نگه کردن ؛ به تعمق نگریستن. بژرفی دیدن در. تعمق در آن. دقت در آن : بژرفی نگه کن که با یزدگرد
چه کرد این برافراخته هفت گرد.
فردوسی.
نهفته همه رازها بازجست بژرفی نگه کرد کار از نخست.
فردوسی.
بژرفی نگه کن سراپای اوی همان کوشش و دانش و رای اوی.
فردوسی.
پرستنده باشی و جوینده راه بژرفی به فرمانش کردن نگاه.
فردوسی.
به لشکر بترسان بداندیش رابژرفی نگه کن پس و پیش را.
فردوسی.
بژرفی نگه کن چنان هم که هست به گفتار و دیدارو جای نشست.
فردوسی.
فرهنگ فارسی
مترادف ها
فراست، زیرکی، ذکاوت، هوش، ژرفی، دانایی، هوشمندی
سیری، گودی، غور، ژرفی، عمق، ژرفا، قعر
پیش بینی، احتیاط، ژرفی، حزم، اقدام احتیاطی
احتیاط، ژرفی
پیشنهاد کاربران
عمق دار بودن عمیق بودن/ عمیقی عمق داری