«ژان باروا» [ ۱] نام رمانی است که روژه مارتَن دو گار [ ۲] نویسندهٔ فرانسوی و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات نوشته است. [ ۳] آلبر کامو و آندره ژید به این رمان خیلی علاقه داشتند. رمان ژان باروا جدال عقاید و آراء را به تصویر کشیده است.
مسئله روز اروپا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم «دگرگونی فهم بشر از دین همراه با پیشرفت علوم طبیعی» بود و رمان ژان باروا هم به همین موضوع پرداخته است. استبداد زیر پرده دین و سلطه کلیسا را بر جوانان اروپا نشان داده و به ماجرای درایفوس و محاکمهٔ امیل زولا نویسندهٔ معروف فرانسوی هم می پردازد و واکنش خشن توده مردم را نسبت به دریفوس و امیل زولا زیر ذره بین می گذارد.
قهرمان داستان ( ژان باروا ) از یک خانواده مذهبی و سنتی است. او در دوره نوجوانی به دین و ایمان خود شک می کند و بعد از کش و قوسهای بسیار جار می زند خدا توهمی بیش نیست. فرزندش که به دنیا می آید می گوید: باید این کوچولو را از نفوذ دین خلاص کنم. هیچ کس شراب نو را در مشک کهنه نمی ریزد. اگر بریزد شراب نو مشک کهنه را بترکاند. . . باید شراب نو را در مشک نو ریخت تا این و آن هر دو سالم بمانند.
ژان باروا که دویدن در پی آواز حقیقت را پیشه کرده بود، دین را کنار می گذارد و به محافل روشنفکری فرانسه روی آورده، با دوستانش نشریه ای به راه می اندازد و نظریات جدید خودش را تبلیغ می کند و کم کم به یکی از قطب های روشنفکری فرانسه تبدیل می شود اما آخر عمر حالی به حالی شده و در مقابل گذشته خود می ایستد و در مواجهه با مرگ، به دیدار خویشتن می رود و به این فکر می افتد که نکند تمام عمرم بیراهه رفته ام. در بستر مرگ خودش را به چالش گرفته و اعتقادات پیشین در او جان می گیرد.
ژان باروا می گوید کر تر و کور تر از همه کسی است که نمی خواهد بشنود ببیند. نمی توانم بیش ازاین با این نگرانی به سربرم. می خواهم بدانم. می خواهم خاطر جمع شوم. هنوز هم معتقدم که حقیقت چیز دیگری است، چیزی درکار است که ما نمی دانیم.
وقتی کشیش برایش از خدا و دنیای دیگر حرف می زند یکی از دوستان ژان باروا رو به کشیش کرده و می گوید: «رفیق ما مثل همه کسان دیگری که نمی توانند به خود اعتماد کنند، مذبوحانه به خدا چنگ زده است. . . » . . . ژان باروا با خودش نجوا می کند «حقیقت چیز دیگری است. چیزی درکار است که ما نمی دانیم. . . » مرگ ژان باروا را زمین می زند و در آغوش می گیرد. می میرد اما این پایان داستان نبوده، حکایت همچنان باقی است. . . . رمان ژان باروا توسط منوچهر بدیعی به فارسی ترجمه شده است.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفمسئله روز اروپا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم «دگرگونی فهم بشر از دین همراه با پیشرفت علوم طبیعی» بود و رمان ژان باروا هم به همین موضوع پرداخته است. استبداد زیر پرده دین و سلطه کلیسا را بر جوانان اروپا نشان داده و به ماجرای درایفوس و محاکمهٔ امیل زولا نویسندهٔ معروف فرانسوی هم می پردازد و واکنش خشن توده مردم را نسبت به دریفوس و امیل زولا زیر ذره بین می گذارد.
قهرمان داستان ( ژان باروا ) از یک خانواده مذهبی و سنتی است. او در دوره نوجوانی به دین و ایمان خود شک می کند و بعد از کش و قوسهای بسیار جار می زند خدا توهمی بیش نیست. فرزندش که به دنیا می آید می گوید: باید این کوچولو را از نفوذ دین خلاص کنم. هیچ کس شراب نو را در مشک کهنه نمی ریزد. اگر بریزد شراب نو مشک کهنه را بترکاند. . . باید شراب نو را در مشک نو ریخت تا این و آن هر دو سالم بمانند.
ژان باروا که دویدن در پی آواز حقیقت را پیشه کرده بود، دین را کنار می گذارد و به محافل روشنفکری فرانسه روی آورده، با دوستانش نشریه ای به راه می اندازد و نظریات جدید خودش را تبلیغ می کند و کم کم به یکی از قطب های روشنفکری فرانسه تبدیل می شود اما آخر عمر حالی به حالی شده و در مقابل گذشته خود می ایستد و در مواجهه با مرگ، به دیدار خویشتن می رود و به این فکر می افتد که نکند تمام عمرم بیراهه رفته ام. در بستر مرگ خودش را به چالش گرفته و اعتقادات پیشین در او جان می گیرد.
ژان باروا می گوید کر تر و کور تر از همه کسی است که نمی خواهد بشنود ببیند. نمی توانم بیش ازاین با این نگرانی به سربرم. می خواهم بدانم. می خواهم خاطر جمع شوم. هنوز هم معتقدم که حقیقت چیز دیگری است، چیزی درکار است که ما نمی دانیم.
وقتی کشیش برایش از خدا و دنیای دیگر حرف می زند یکی از دوستان ژان باروا رو به کشیش کرده و می گوید: «رفیق ما مثل همه کسان دیگری که نمی توانند به خود اعتماد کنند، مذبوحانه به خدا چنگ زده است. . . » . . . ژان باروا با خودش نجوا می کند «حقیقت چیز دیگری است. چیزی درکار است که ما نمی دانیم. . . » مرگ ژان باروا را زمین می زند و در آغوش می گیرد. می میرد اما این پایان داستان نبوده، حکایت همچنان باقی است. . . . رمان ژان باروا توسط منوچهر بدیعی به فارسی ترجمه شده است.
wiki: ژان باروا