خورنداز آنچه بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.
عنصری ( خطاب باز سپید به زاغ ).
وگر مرغکی کوچک آید فرازدهدش آب و چینه بروز دراز
چو از بس چنه پر شود ژاغرش
گرد زورمندی تن لاغرش.
اسدی.
از خون دلیران بدشت ، شیران از نیزه او پر کنند ژاغر.
قطران.
از کشتگان هنوز طیور و سباع راپر گوشت ژاغر است و پر از استخوان شکم.
معزی.
کبوتری است که بر چنگ و مخلب شاهین براه دیده ز ژاغر برافکند ارزن.
ازرقی.
مرغ توام مرا پر فرمان ده و بپران که الاّ سزای دانه تو ژاغری ندارم.
خاقانی.
از دل و رخسارشان خوردند چندان کرکسان کز شبه منقار و از زرنیخ ژاغر ساختند.
خاقانی.
دائم از چینه های انعامش پر بود مرغ آز را ژاغر.
لطیفی ( از شعوری ).