چیره گشتن

لغت نامه دهخدا

چیره گشتن. [ رَ / رِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) غالب آمدن. غالب شدن. پیروزی یافتن. مسلط شدن. مستولی شدن. انجاح. بوغ. تَبَوﱡغ. ( منتهی الارب ). چیره گردیدن چیره شدن :
دگر آز بر تو چنان چیره گشت
که چشم خرد مر ترا خیره گشت.
فردوسی.
چو رخسار رستم ز خون تیره گشت
جهانجوی تازی بر او چیره گشت.
فردوسی.
سپاه زنگ بغیبت او ( شاه ستارگان ) بر لشکر روم چیره گشت. ( کلیله و دمنه ).
چنان کآدمیزاد را زآن نوا
برقص و طرب چیره گشتی هوا.
نظامی.
- چیره دل گشتن ؛ بی پروا گشتن. قوی دل شدن. پردل و جسور شدن :
به ایران زمین باز کردند روی
همه چیره دل گشته و رزم جوی.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

غالب آمدن . مسلط شدن . پیروزی یافتن . مستولی شدن .

پیشنهاد کاربران

استیلاء. [ اِ ] ( ع مص ) استیلا. دست یافتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( تفلیسی ) . غالب آمدن. غالب شدن. ( غیاث ) . غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی. ( منتهی الارب ) . زبردست شدن بر. زبردستی. چیرگی. چیره شدن بر. برتری. استحواذ : و ما شش تن ماندیم مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر و از استیلای این دو سیاه. ( تاریخ بیهقی ص 220 ) . بناء کارها بقوت ذات و استیلاء اعوان نیست. ( کلیله و دمنه ) . خردمندان در حال قوت او و استیلا. . . از جنگ عزلت گرفته اند. ( کلیله و دمنه ) . عاجزتر ملوک آنست که. . . چون. . . خصم استیلا یافت نزدیکان خود را متهم گرداند. ( کلیله و دمنه ) . هرکه درگاه ملوک لازم گیرد. . . وحرص فریبنده را عقل رهنمای استیلا ندهد. . . هرآینه مراد خویش او را استقبال واجب بیند. ( کلیله و دمنه ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تا نمیرم من تو این پیدا مکن
دعوی شاهی و استیلا مکن.

بپرس