چیره زبانی. [ رَ / رِ زَ ] ( حامص مرکب ) زبان آوری. سخندانی. فصاحت. بلاغت. گشاده زبانی : جوانی گذشت و چیره زبانی طبعم گرفت نیز گرانی.
رودکی.
به خاموش چیره زبانی دهد به فرتوت زور جوانی دهد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
فرهنگ فارسی
زبان آوری . سخندانی . فصاحت . بلاغت و گشاده زبانی .
پیشنهاد کاربران
چیره زبانی ؛ زبان آوری. چیره دستی در سخن : از وصف تو عاجز شده هر پاک ضمیری وز نعت تو خیره شده هر چیره زبانی. مسعودسعد. منم کاندر عجم و اندر عرب کس نبیند چون من از چیره زبانی. مسعودسعد.