کجا نام او شیده شیر بود
همیشه به جنگ اندرون چیر بود.
فردوسی.
اگر چند هستی تو در جنگ چیرنه من روبهم نیز تو شرزه شیر.
فردوسی.
او به می دادن جادوست به دل بردن چیرچیزها داند کردن به چنین باب اندر.
فرخی.
شاهی که بدو هیچ ملک چیر نباشدشاهی که شکارش بجز از شیر نباشد.
منوچهری.
نشسته بر آهو عقاب دلیرچو بر اسب گردی به ناورد چیر.
اسدی.
سرانجام هم بخت شه بود چیردرآمد سر بخت بدخواه زیر.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
سرانجام هم گردد از جنگ سیربر او دشمنانش بباشند چیر.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
به گرداب در غرقگان را دلیرمگیر ار نباشی بدان آب چیر.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
چو برهوش میخواره می چیرشدسران را سر از خرمی سیر شد.
اسدی.
توان گفت بد با زبان دلیرزبان چیره گردد چو شد دست چیر.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
ز دشمن چو بینی سواری دلیرمیان دو صف بر یلان تو چیر.
اسدی.
سالار بک ای در صف احرار دلیردست تو گه جود و سخا کردن چیر.
سوزنی.
گرچه بر بیخرد هوی چیرست بر در خانه هر سگی شیرست.
سنائی.
به عشق گربه گر خود چیر باشی از آن بهتر که با خود شیر باشی.
نظامی.
به آخر چون شود دیوانگی چیرگریزد مرد ازو چون آهواز شیر.
نظامی.
غمی دارم هلاک شیرمردان برین غم چون نشاطم چیرگردان.
نظامی.
از غفوری تو غفران چشم سیرروبهان بر شیر از عدل تو چیر.
مولوی.
ملک را بود بر عدو دست چیرچو لشکر دل آسوده باشند و سیر.
مولوی.
غالبست و چیر بر هر دو جهان شرح این غالب نگنجد در دهان.
مولوی.
گرانباری از دست این خصم چیرچنان میبرم کآسیاسنگ زیر.
سعدی ( بوستان ).
|| توانا.- بازوی چیر ؛ بازوی توانا :
نگه کن که بر منهراس دلیر
چه آوردم از گرز و بازوی چیر.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
شما را بس از بازوی چیر من بیشتر بخوانید ...