دریا دو چشم و بر دل آتش همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید.
رودکی.
روی وشی وار کن بوشی ساغرباغ نگه کن چگونه وشی وار است.
خسروی.
عمر چگونه جهد از دست خلق باد چگونه جهد از باد خون.
کسائی.
ریشی چگونه ریشی چون ماله پت آلودگویی که دوش تا روز با ریش گوه پالود.
عماره.
چرا باشتاب آمدی گفت شاه چگونه سپردی چنین دور راه ؟
فردوسی.
بگویم ترا من نشان قبادکه او را چگونه ست رسم و نهاد.
فردوسی.
به بهرام گفت ای سرافراز مردچگونه ست کارت به دشت نبرد؟
فردوسی.
آنکه خوبی از او نمونه بودچون بیارائیش چگونه بود؟
عنصری.
تو چگونه رهی که دست اجل بر سر تو همی زند سرپاس.
عنصری.
چگونه داند انگشتری که زرگر کیست چگونه داند صراف خویش را دینار
چو نیست دانش بر کار خویش دایره را
چگونه باشد دانا بخالق پرگار.
ناصرخسرو.
دمنه پرسید چگونه بود آن حکایت ؟ ( کلیله و دمنه )... و خردمند چگونه آرزوی چیزی کند که رنج و تعب آن بسیار باشد. ( کلیله و دمنه ).دل هدیه تو کردم آن را نخواستی
جان تحفه میفرستم آن را چگونه ای.
سید حسن غزنوی.
چو شکرم به گداز اندر آب دیده خویش چگونه آبی ، آبی به گونه مرجان.
سوزنی.
شب درست چه داند به خواب نوشین درکه شب چگونه به پایان همی برد رنجور.
سعدی.
دیدی که چگونه حاصل آمداز دعوی عشق روی زردی.
سعدی.
چگونه شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم.
سعدی.
چگونه می بینی این دیبای معلم را بر این حیوان لایعلم. ( گلستان سعدی ). || ( از: چه تعجب + گونه ) مرادف چه. چه جور. چه نوع و جز اینها : تهنیت خواهم گفتن که خداوند مرا
پسری داد خداوند و چگونه پسری.بیشتر بخوانید ...