گفتم که گر دو تیر گشاید سوی چگل
گفتا یکی چگل بستاند یکی ختن.
فرخی.
گرهی را نهالها ز چگل گرهی را نهالها ز ختن.
فرخی ( از دیوان ص 308 ).
ملکی کو ملکان را سر و مایه شکندلشکر چین و چگل را به طلایه شکند.
منوچهری.
بی دلکان جان و روان باختندبا ترکان چگل و قندهار.
منوچهری.
ز ترک چگل خواست چینی کمان به جم گفت کای نامور میهمان.
اسدی.
پری روی ریدک هزاراز چگل ستاره صد و کوس زرین چهل.
اسدی.
آنچه نی را کرد شیرین جان و دل و آنچه خاکی یافت زآن نقش چگل.
مولوی.
ندانم از چه گل است آن نگار یغمایی که خط کشید بر اوصاف نیکوان چگل.
سعدی.
طمع کرده یاران چین و چگل چو سعدی وفا ز آن بت سنگدل.
سعدی.
محقق همان بیند اندر ابل که در خوبرویان چین و چگل.
سعدی.
چون اثر دندان عاشق بر اندام بت چگل و گیسوی ضیمران سیاه و دراز چون شب عاشقان بیدل. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 26 ).به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج
که نافه هاش ز بند قبای خویشتن است.
حافظ.
- شمع چگل ؛ کنایه از معشوق یا هر زیبارخی : سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی.
حافظ.
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل بیشتر بخوانید ...