چگاه

لغت نامه دهخدا

چگاه. [ چ َ ] ( اِ ) سرکوه را گویند. ( آنندراج ). و رجوع به چکاد و چکاه شود. || میان سر و فرق سر آدمی را نیز گویند. ( آنندراج ). رجوع به چکاد و چگاه شود.

چگاه. [ چ ِ ] ( ق مرکب ) ( از: «چه » و «گاه » )که ظاهراً در لهجه قدیم خراسان معنی زمان و گاه و هنگام و وقت میداده است.
- هر چگاه ؛ به معنی هر گاه و هرزمان و هروقت : منقول است که : هر چگاه دوستی و مهمانی نزدیک او میامد چون از خدمت آن عزیز فارغ می شد آب و علف پیش مرکب او میگذاشت. ( انیس الطالبین نسخه کتابخانه دهخدا ص 47 ). فرمودند به ناودان کعبه نظر کن که هر چگاه به طرف چپ محراب این مسجد متوجه می باشی قبله تو راست ناودان کعبه خواهد بود. ( انیس الطالبین ص 124 ). و من هر چگاه قصد می کردم که یکی از ایشان را بگیرم دیگری می آمد. ( انیس الطالبین ص 185 ).هر چگاه ترا در سفر مهمی پیش آید توجه بما نمای. ( انیس الطالبین ص 80 ). هر چگاه این کلاه را بینی ما را یاد کنی. ( انیس الطالبین ص 112 ). نیز رجوع شود به کتاب انیس الطالبین ص 6 و 11 و 48 و 49 و 56 و 58 و 162 و 164 و 194 و 225 و 226.

چگاه. [ چ ِ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهمنی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان که در 29 هزارگزی جنوب خاوری قلعه اعلا مرکز دهستان واقع است و 40 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

فرهنگ فارسی

ده کوچکی است از دهستان بهمنی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان .

پیشنهاد کاربران

نام کوهی در شهرستان لالی در خوزستان که بالای آن صاف و هموار بوده که زمان شرکت نفت ایران و انگلیس محل ذخیره و انتقال آب از کارون به شهر بود.

بپرس