همی می چکد گویی از روی او
همی بوی مشک آید از موی او.
فردوسی.
آن خون که میخوری همه از دل همی چکددل غافل است و تو بهلاک دل اندری.
فرخی.
وآن قطره باران که برافتد به گل زردگویی که چکیده ست گل زرد به دینار.
منوچهری.
رزبان آمد حلقوم همه بازبریدقطره ای خون به مثل از گلوی کس نچکید.
منوچهری.
اگر به قول تو جاهل خدای کار کنداز آسمان نچکد بر زمین من مطری.
ناصرخسرو.
ابر آب زندگانی اوست من زنده شدم چون یکی قطره ز ابرش در دهان من چکید.
ناصرخسرو.
قومی از آب دست او که چکیدبر عذارم گلاب دیدستند.
خاقانی.
هر کجا از خجندیان صدریست زآتش فکرت آب میچکدش.
خاقانی.
مردک سنگدل چنان بگزیدلب دختر که خون ازو بچکید.
سعدی.
برون جست و خون از تنش می چکیدهمی گفت و از هول جان می دوید.
سعدی.
زنهار که خون می چکد از گفته سعدی هرک اینهمه نشتر بخورد خون بچکاند.
سعدی.
چه عارض است که در آفتاب زرد خزان بهار میچکد از خط همچو ریحانش.
صائب ( از آنندراج ).
ز نوک آن مژه امروز میچکد آتش مگر به آبله دل رسید نیشترش.
صائب ( از آنندراج ).
چندین عبث بسوخت دل لخت لخت ماچون شمع سرنگون چکد آتش ز بخت ما.
طاهر وحید ( از آنندراج ).
رجوع به چک و چکه و چکاندن و چکیده شود. || تقطیر شدن و مقطر شدن. ( ناظم الاطباء ). تقطیر شدن. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). گرفتن عرق چیزی بوسیله تبدیل کردن مایع به بخار و بخار به آب. و رجوع به چکیده شود. || به معنی چکاندن و چکانیدن : چو همزاد را آنچنان بسته دید
دل خسته از دیده بیرون چکید.بیشتر بخوانید ...