چکندر

لغت نامه دهخدا

چکندر. [ چ ُ ک ُ دَ ] ( اِ ) چغندر. ( ناظم الاطباء ). همان چکندر و چقندر است. تلفظی از نام حویج معروف که انواع گوناگون دارد و نوعی از آن را درآش یا کشک یا دیگر غذاها ریخته بخورند : علی را چشم درد کرد گفت [ رسول ص ] از این مخور و از این خور، یعنی چکندر بکشک جوپخته. ( کیمیای سعادت ).
سیردندان و چکندر لب و باتنگان لب
شاعری نیست چو تو از حد کش تا کشمیر.
سوزنی.
من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت
در نشانم به دو لب چون بدو باتنگان سیر.
سوزنی.
و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورندطبع را نرم کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به چغندر و چقندر و چگندر شود.

فرهنگ عمید

=چغندر

پیشنهاد کاربران

بپرس