خروس وار سحرخیز باش تا سر و تن
به تاج لعل و قبای چکن بیارایی.
کمال الدین اسماعیل ( از جهانگیری ).
دلم به سوزن غم خسته باد همچو چکن ز آستانه تو پای اگر کشیده کنم.
رضی الدین نیشابوری.
رجوع به چکن دوزی و چکین شود.چکن. [ چ َ ک َ ] ( اِ ) در لهجه قزوینی ، به معنی ذقن و زنخ و زنخدان است. چک و چانه ، در تداول اهالی قزوین. و رجوع به چک شود.
چکن. [ چ ِ ک َ] ( اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 30 هزارگزی باختر سراسکند و 14 هزارگزی راه آهن میانه به مراغه واقع است. کوهستانی است با هوای معتدل که 243 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).