خواجه تتماج باید و سر بریان
سود ندارد مرا سفرجل و چکری.
کسائی.
بهای یاسمن و چکریم فرست امروز.سوزنی.
در کهستان بنام دولت تو سزد ار شاخ زر شود چکری.
شمس فخری ( از جهانگیری ).
چکری. [ چ ُ ] ( هندی ، اِ ) به هندوستانی دختر را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ).
چکری. [ چ َ ] ( اِخ ) ده کوچکی از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت که در 41 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران کنار رودخانه هلیل واقع است و 206 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).