قی افتد آن را که سر و ریش تو بیند
زان خلم و زان بفچ چکان بر سر و رویت.
مایعی که در حالت چکیدن باشد. ( ناظم الاطباء ). در حال چکیدن. حالت فروافتادن قطرات مایع از هر قبیل :
سوی لشکر خویش بنهاد روی
چکان خون ز بازوش چون آب جوی.
فردوسی.
تذروان به چنگال باز اندرون چکان از هوا بر سمن برگ خون.
فردوسی.
گل از باده ارغوانی به رشک چکان ازهوا مهر گانی سرشک.
اسدی.
چکان خونش از استخوان می دویدهمیگفت و از هول جان می دوید.
سعدی ( بوستان ).
|| چکاننده. کسی یا چیزی که مایعاتی از قبیل آب یا خون هر نوع جسم سیال دیگر را بچکاند : چو دیدند سیمرغ را بچکان
خروشان و خون از دودیده چکان.
فردوسی.
- قطره چکان ؛ و آن آلتی است مخصوص چکانیدن داروهای مایع در چشم و گوش و بینی یا برای استفاده در موارد دیگر. خون چکان. خوی چکان.|| ( فعل امر ) امر از چکیدن. ( شرفنامه منیری ). مخفف بچکان. و رجوع به چکاندن و چکانیدن شود.
چکان. [ چ ِ ] ( حرف ربط + صفت / ضمیر ) کلمه استفهام ، یعنی «چه که آن » و چه چیز. ( ناظم الاطباء ). مخفف کلمه ترکیبی «چه که آن » بمعنی «زیراکه آن » «چرا که آن || » ( صفت + اسم ) مخفف «چه » و «کان ». کدام کان ؟ چه کان ؟ ( شرفنامه منیری ). چه نوع معدن و چه نوع کان ؟ :
چه ماهی که ماهیتت کس نداند
چه کانی که از گل تو گوهر چکانی.
خواجو ( از شرفنامه منیری ).
چکان. [ چ َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 36 هزارگزی شمال الیگودرز واقع است. کوهستانی است با هوای معتدل که 504 تن سکنه دارد. آبش از چاه و قنات. محصولش غلات ، پنبه و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).