- اسب چوبین ؛ مرکب چوبین. چوب که کودکان در میان دو پای قرار دهندو از آن اراده اسب سواری کنند و بهر سو دوند. نی که کودکان بجای مرکب گیرند :
یاد بتان تاکی کنم فرش هوس را طی کنم
این اسب چوبین پی کنم چون مرد میدان نیستم.
خاقانی.
دیوانگان نترسند از صولت قیامت نشکیبد اسب چوبین از رشف تازیانه.
سعدی ( طیبات ).
به کشتی میشدم هر سو شتابان سوار اسب چوبین همچو طفلان.
سلیم ( از فرهنگ ضیاء ).
- || به کنایه ، تابوت است. مرکب چوبین. ( یادداشت مؤلف ).- پای چوبین ؛ پای که از چوب ساخته شده باشد. آنچه از چوب بشکل پا سازند و بجای پا که بر اثر حوادث قطع شده باشد قرار دهند تا رفتن میسور گردد :
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بی تمکین بود.
مولوی.
اگر کوتهی پای چوبین ببندکه در چشم طفلان نمائی بلند.
سعدی ( بوستان ).
چو غازی بخود درنبندند پای که محکم رود پای چوبین ز جای.
سعدی ( بوستان ).
- پل چوبین ؛ پل که از چوب ساخته شده باشد: در این راه پلی آمد چوبین بزرگ و رودی سخت بوالعجب و نادر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 463 ).- تیغ چوبین ؛ شمشیر که از چوب ساخته باشند :
تیغ چوبین را مبر در کارزار
بنگر اول تا نگردد کار زار.
مولوی.
- چوبین اسب ؛ دارای اسب چوبین.چوبین مرکب : با امل همراه وحدت چون شوی و چون شود
مرد چوبین اسب با بهرام چوبین همعنان.
خاقانی.
- چوبین بهره ؛ بی بهره. خشک بهره. بی نصیب. محروم : تو زرین بهره شو از تخت زرین
که چوبین بهره شد بهرام چوبین.
نظامی.
- چوبین دست ؛ سخت بی بهره. سخت محروم. که هیچ دستی نباشدش : در پایه شطرنج ترا دستی نیست
لیکن پدرت عظیم چوبین دست است.
؟
- شمشیر چوبین ؛ تیغ چوبین. تیغ که از چوب کرده باشند : بیشتر بخوانید ...