چو دست
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
چو دست ؛ مثل دست. مثل کف دست. هموار. بی آبادی. بی گیاه و درخت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
یکی بیشه دیدیم کرده چو دست
درختان بریده چراگاه پست.
فردوسی.
همه راه را پاک کرده چو دست
در و دشت چون جایگاه نشست.
فردوسی.
یکی بیشه دیدیم کرده چو دست
درختان بریده چراگاه پست.
فردوسی.
همه راه را پاک کرده چو دست
در و دشت چون جایگاه نشست.
فردوسی.