چهره گشای

لغت نامه دهخدا

چهره گشای. [ چ ِ رَ / رِ گ ُ ] ( نف مرکب ) چهره گشا. آنکه چهره گشاید. که روی باز کند که رخسار گشاده سازد. که پرده از رخ بیکسو زند :
اندرین موسم نوروز که از لطف هوا
لعبتان بینی در انجمن چهره گشای.
شرف شفروه.
|| صورتگر. نقاش :
نقش دلبند دلگشای ترا
خامه فتنه بوده چهره گشای.
ابوالفرج رونی.
نقش بندان پرده جان را
نقش دیوار تست چهره گشای.
سیف اسفرنگ.
خانه مانی است طبع چهره گشای بهار
نایب عیسی است ماه رنگرز شاخسار.
( ؟ )

فرهنگ فارسی

چهره گشا . آنکه چهره گشاید . که روی باز کند که رخسار گشاده سازد . یا صورتگر . نقاش .، ( چهره گشا ی ) ( صفت ) آنکه صورت خود را بگشاید معشوقی که رخ نماید .

پیشنهاد کاربران

بپرس