زمانی چنین بود و بگشاد چهر
زمانه به دلش اندر آورد مهر.
فردوسی.
- چهر با کسی گشادن ؛ با کسی بر سر مهر آمدن : گفتا بگشای چهر با من
نانی بشکن به مهر با من.
نظامی.
- چهر بچیزی گشادن ؛ در مواجهه او خود را قرار دادن برای مراقبت.- چهر بیدار گشادن ؛ به دقت در مواجهه قرار دادن. در معرض دید قرار دادن :
نجستی دل من جز از داد و مهر
گشادن به هر کار بیدار چهر.
فردوسی.