چهر گشادن

لغت نامه دهخدا

چهر گشادن. [ چ ِ گ ُ دَ ] ( مص مرکب ) روی گشادن. نقاب از چهر برگرفتن. پرده از رخ به یکسو فکندن. بی حجاب برآمدن. رخساره گشودن. || خندان شدن. گشاده رو گشتن. منبسط شدن :
زمانی چنین بود و بگشاد چهر
زمانه به دلش اندر آورد مهر.
فردوسی.
- چهر با کسی گشادن ؛ با کسی بر سر مهر آمدن :
گفتا بگشای چهر با من
نانی بشکن به مهر با من.
نظامی.
- چهر بچیزی گشادن ؛ در مواجهه او خود را قرار دادن برای مراقبت.
- چهر بیدار گشادن ؛ به دقت در مواجهه قرار دادن. در معرض دید قرار دادن :
نجستی دل من جز از داد و مهر
گشادن به هر کار بیدار چهر.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

روی گشادن . نقاب از چهره بر گرفتن . یا خندان شدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس