چهارمیخ
/CAhArmix/
لغت نامه دهخدا
- به چهارمیخ کشیدن ؛ شکنجه و آزار کردن. تعذیب کردن. به عقابین کشیدن.
- چهارمیخ حیات ؛ کنایه از عناصر چهارگانه است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
|| چهار باد شمال و جنوب و صبا و دبور. صبا بادی است که از جانب مشرق وزد و دبور بادی که از جانب مغرب وزد. ( از غیاث اللغات ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - چهار عدد میخ که روی زمین یا روی دیوار بشکل مربع یا مستطیل بکوبند و چهار گوش. چیزی را بدان ببندند. ۲ - نوعی شکنجه که چهار دست و پای کسی را بچهار میخ ببندند و شکنجه اش کنند. ۳ - چهار عنصر ( ناظم الاطبائ ) . ۴ - عمل لواط ( ناظم الاطبائ ) .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (صفت ) [مجاز] گرفتار و اسیر.
پیشنهاد کاربران
نه فلک را به چهار میخ در آوردن
:کنایه از به زمین آوردن افلاک است.
شش جهت را ز هفت بیخ برآر
نه فلک را به چار میخ در آر
هفت پیکر نظامی ، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷، ص ۳۸۶.
:کنایه از به زمین آوردن افلاک است.
شش جهت را ز هفت بیخ برآر
نه فلک را به چار میخ در آر
هفت پیکر نظامی ، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷، ص ۳۸۶.