چهارطبع

لغت نامه دهخدا

چهارطبع. [ چ َ / چ ِ طَ ] ( اِ مرکب ) ( مرکب از چهار + طبع ) مراد گرمی و سردی و خشکی و تری است. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
روزی دهان پنج حواس و چهارطبع
خوالیگران نُه فلک و هفت اخترند.
ناصرخسرو.
ای مهر تو چون چهارطبع اندر خور
وز پنج نماز شکر تو واجب تر.
مسعودسعد.
رنگ از دوسیه سفید بزدای
ضدی ز چهارطبع بگشای.
نظامی.
رجوع به چارطبع شود.

فرهنگ فارسی

مراد گرمی و سردی و خشکی و تری است .

فرهنگ عمید

۱. (طب قدیم ) مزاج های چهارگانه که در بدن انسان یا در مواد خوراکی در اثر فعل وانفعال متقابل در بدن ظاهر می شود و عبارتند از گرمی، سردی، خشکی و تری (حرارت، برودت، یبوست، رطوبت ): طبایع تر و خشک و گرم است و سرد / مرکب از این چارطبع است مرد (سعدی۲: ۱۷۷ ).
۲. (طب قدیم ) چهار خلط سودا، صفرا، بلغم و خون که تعادل بدن را بر اساس تعادل آن ها توجیح می کنند.
۳. [قدیمی] چهار عنصر که معتقد بودند پایه و اساس جهان را تشکیل می دهند شامل آب، خاک، آتش و باد: چارطبع مخالف سرکش / چندروزی شوند با هم خوش (سعدی: لغت نامه: چارطبع )، در این چارطبع مخالف نهاد / که آب آمد و آتش و خاک و باد (نظامی۶: ۱۱۵۸ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس