چهاردیوار

لغت نامه دهخدا

چهاردیوار. [ چ َ/ چ ِ دی ] ( اِ مرکب ) چاردیوار. جائی که از چهار سمت محصور بود. که از هر سوی دیواری گرد او باشد. محاط به چهار دیوار از چهار سو. چهاردیواری. دیواربست : و یک روز به نزدیک آن چهاردیوار گذشت و او را قصه آن دیواربست و آن مردمان بگفتند. ( ترجمه تفسیر طبری ). || کنایه از چهار طرف عالم. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).
- چهاردیوار جهان ( گیتی ) ؛ چهارحد عالم. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || کنایه از چهارعنصر. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ).
- چهاردیوارِ نفس ؛ کالبد آدمی. بدن آدمی. جسم آدمی.
- || کنایه از دنیا و جهان میباشد. رجوع به چاردیوار شود.

چهاردیوار. [ چ َ دی ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهآباد، 241 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات ، توتون و حبوبات است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

چهاردیوار. [ چ َ دی ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران 5 ).

چهاردیوار. [ چ َ دی ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - محوطه ای مربع که گرد آن دیوار باشد . ۲ - چهار حد جهان . ۳ - چهار عنصر. یا چهار دیوار نفس . ۱ - جسد آدمی قالب بدن . ۲ - دنیا جهان .
قریه ایست از قرای حوالی قندهار پادشاه هندوستان جلال الدین اکبر دفع. ثانی بعد از سه سال و هشت ماه و بیست روز که از اول محاصر. قندهار گذشته بود از جهان آباد پایتخت خود بقصد تصرف قندهار حرکت کرده در کابل اردوزد اورنگ زیب پسر خود را با یکصد هزار سوار از یکسو و سعدالله خان وزیر اعظم را با یک صد هزار دیگر و نه عراده توپ از جانب دیگر در اواخر ربیع الثانی هزار و شصت دو بسمت قندهار حرکت داد اردوی سعدالله خان وزیر اعظم در چمن طلی خان سه فرسنگی شهر وارد وی اورنگ زیب بقری. چار دیوار نزول نمود .

پیشنهاد کاربران

بپرس