چنگیدن

لغت نامه دهخدا

چنگیدن. [ چ ُ دَ ] ( مص ) سخن گفتن. ( ناظم الاطباء ) :
خمش بودن نکو فضیلست لیکن
نه چندانی که گویندت که گنگی
همان بهتر که در بزم افاضل
زدانشهای خود چیزی بچنگی
که تا معلوم گردد عاقلان را
که تو شاخ گلی یا چوب شنگی.
خواجه نصیرطوسی.
و برین قیاس چنگد و چنگید و چنگیده.( آنندراج ) ( انجمن آرا ). چنگد یعنی سخن کند و چنگی یعنی سخن کنی. || بازی درآوردن از روی تقلید. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

چنگیدن برابر سخن گفتن است.
چنگیدن به چم چنگ زدن هم میشه بکار برد ولی چون دوگانگی ایجاد میکنه همون چنگ زدن بهتره
چَنگیدَن = چنگ زدن.

بپرس