لغت نامه دهخدا
- این یک چنگه گوشت ؛ آدمی جزو و ضعیف. ( یادداشت مؤلف ).
- کباب چنگه ؛ کبابی است که گوشتها را بقطعات کوچک بریده و نکوفته باشند. گوشتی که بقطعات کرده ، بسیخ کشند.
چنگه. [ چ َ گ َ / گ ِ ] ( اِ ) آلت آهنین دندانه داری است با دسته چوبین که برای شیار زمین در باغها بکار رود. ( یادداشت مؤلف ). چنگک. || محتوی یک چنگ فراهم آورده. مشت. قبضه. چنگ. یک چنگه. یک مشت. یک چنگ. یک چنگه کشمش. یک مشت کشمش. آنگاه که انگشتان تا حدی از هم دور باشند؛ یک چنگه پول. یک چنگه توت. یک چنگه نخودچی. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به چنگ و قبضه شود.
چنگه. [ چ َ گ َ ] ( اِخ ) نام پادشاهی بوده است که گویند دختران مردم را بزور میگرفت ، میبرد و از آنها ازاله بکارت میکرد و پس از آن اجازه میداد که بشوهر دهند. چند برادر بودند و خواهری داشتند. روزی شاه خواهر ایشان را خواست ، یکی از برادران خود را به لباس زنان بیاراست و بخلوتگاه ملک درآمد.چون ملک آهنگ او کرد برجست و آتش شهوت او را به آب خنجر فرونشانید. مردمان آن روز را عید کردند که به عید چنگه مشهور شد. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). نام پادشاهی بی عصمت است که عروسان مردم را اول او تصرف میکرد و سپس شوهر. چون خلق بستوه آمدند، دختری را بخواست. برادر او لباس زنانه پوشید و بجای او رفت. چون پادشاه با وی خلوت کرد بضرب خنجر پادشاه را بکشت ، مردم آسوده شدند. و آن روز را عید کردند که به عید چنگه مشهور شد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نام پادشاهی بوده است که دختران مردم را بزور بکارت گرفتی و بعد از آن بشوهر دادی تا یکی از مردان خود را بصورت زنی ساخت و او را بکشت ، آن روز عید کردند و جشن گرفتند و عید چنگه گفتند، در تقویمها که عید صنکه مینویسند احتمال میرود معرب آن باشد. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ).
فرهنگ فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
{harrow} [کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] وسیلۀ خاک ورزی ثانویه برای به هم زدن خاک در عمق کم و از بین بردن علف های هرز و مخلوط کردن مواد مختلف با خاک
{multigrab/ multi grap} [حمل ونقل دریایی] افزاره هـای هیدرولیکی مکانیکـی برای بلند کردن و جابه جایی عدل های بار در دسته های چندتایی
گویش مازنی
مترادف ها
حصار، گرفتگی عضلات، درد شکم، چنگه، چنگوک، محدود کننده، انقباض ماهیچه در اثر کار زیاد
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
چنگه ابزاری در کشاوری است.
پارسی را پاس بداریم.
پارسی را پاس بداریم.
در مراغه چنگه ( change ) به یک مشت ازهر چیزی گفته میشه
چنگنه = به زبون عامیانه میشه چقدر . چه اندازه
مثلا چنگنه زیبا = چقدر زیبا یا . . . . . .
مثلا چنگنه زیبا = چقدر زیبا یا . . . . . .
متضاد باکره ( خانمی که پرده ی بکارت نداشته باشد. )