چنگال خوست. [ چ َ ] ( اِ مرکب ) بمعنی چنگال است. ( جهانگیری ). بمعنی چنکال است که نان گرم و روغن و شیرینی درهم مالیده شده باشد. ( برهان ). همان خوراک معروف به چنگال. ( شرفنامه منیری ). || هر چیزی را گویند که در هم مالیده باشند. ( برهان ). چیزی مالیده. ( شرفنامه منیری ). هر چیزی که بچنگال مالیده باشند. و چنگالی و چنگال ساز را گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). و هر چیزدرهم مالیده نیک آمیخته. ( ناظم الاطباء ). دلیک. دلیکه. ( یادداشت مؤلف ). از چنگال + خوست ( کوفته ، مالیده ). مانند آبخوست. پای خوست. ( حواشی برهان چ معین ).