چندین

/Candin/

مترادف چندین: این همه، این اندازه، مقدار زیاد، تعداد زیاد بیشتراز

معنی انگلیسی:
many, so many, so much, different, divers, multi-, scores, several, sundry, variety

لغت نامه دهخدا

چندین. [ چ َ ] ( ق مرکب ) این قدر. ( ناظم الاطباء ). اینهمه. بدین بسیاری. افاده تعدد و کثرت کند. ( یادداشت مؤلف ). بسیار :
بدین خواسته نیست ما را نیاز
سخن چند گوئیم چندین دراز.
فردوسی.
سیاوش بدو گفت چون بود دوش
ز لشکر که گشن و چندین خروش.
فردوسی.
ندادندیش چندین گر نبودی
بچندین و بصدچندین سزاوار.
فرخی.
بوستان بانا حال و خبر بستان چیست ؟
وندرین بستان چندین طرب مستان چیست ؟
منوچهری.
اکنون یکی بکام دل خویش یافتی
چندین به خیره خیره چه گردی بکوی ما.
منوچهری.
گر مستمند با دل غمگینم
خیره مکن ملامت چندینم.
ناصرخسرو.
گر زهد همی جوئی چندین بدر میر
چون میدوی ای بیهده چون اسب دوانی.
ناصرخسرو.
گفت بنگر که چرا مینگرد گردون.
به دو صد چشم درین تیره زمین چندین.
ناصرخسرو.
چندین همی بقدرت او گردد
این آسیای تیزرو بی در.
ناصرخسرو.
چندین غم تو خوردم و ناز تو کشیدم
از عشق من و ناز خود آگاه نه ای نوز.
سوزنی.
از آن بازیچه حیران گشت شیرین
که بی او چون شکیبد شاه چندین.
نظامی.
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه را چندین مران.
مولوی.
چه آفت است که موجب چندین مخافت است. ( گلستان ). چندین سخن که گفتی ، در ترازوی عقل من وزن آن یک سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابله خویش. ( گلستان ).
غرور نیکوان باشد نه چندان
جفا بر عاشقان باشد نه چندین.
سعدی.
اگر تو بر دل مسکین من ببخشائی
چه لازمست که جور و جفا برم چندین.
سعدی.
چو دیدی کزین روی بسته ست در
به بیحاصلی سعی چندین مبر.
سعدی ( بوستان ).
کی یافتی رقیب تو چندین مجال ظلم
مظلومی ار شبی به در داور آمدی.
حافظ.
زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم.
حافظ.
|| در این شواهد عدد نامعین باشد و معدود آن بر حسب معمول پس از آن آید. و گاه نیز بر آن مقدم باشد :
چندین حریر حله که گسترد بر درخت
مانا که برزدند بقرقوب و شوشتر.
کسائی مروزی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

این همه این اندازه ( دال بر کثرت ) : (( چندین غم مال و حسرت دنیا چیست ? هرگز دیدی کسی که جاوید بزیست ? ) ) ( خیام )

فرهنگ معین

(چَ ) (ق مقدار. ) این همه ، این اندازه .

فرهنگ عمید

۱. عدد مجهول، نامعین و بیشتر از چند.
۲. مقدار و تعداد زیاد.
۳. این اندازه، این همه: عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت / که چندین گل اندام در خاک خفت (سعدی۱: ۱۹۴ ).

مترادف ها

lot (اسم)
سهم، محوطه، قسمت، کالا، تکه، قطعه، بخش، پارچه، توده انبوه، قواره، سرنوشت، قرعه، بهره، قطعه زمین، چندین، جنس عرضه شده برای فروش

several (صفت)
جدا، مختلف، چندین، چند

various (صفت)
مختلف، متنوع، گوناگون، غیر متجانس، چندین، چند تا، جورواجو

multiple (صفت)
فراوان، گوناگون، چند لا، متعدد، چندین، چند برابر، چندگانه، چند فاز

many (صفت)
فراوان، متعدد، چندین

multifold (صفت)
چندین، چند برابر، چند تا، چندگانه

so many (قید)
چندین، چندان، اینهمه، انیقدر زیاد

many (قید)
خیلی، بسیار، زیاد، چندین، بسا

some (قید)
تقریبا، اندکی، تاحدی، قدری، چندین، چندی، چندتا، تعدادی، کم و بیش

so (قید)
بنابراین، پس، همینطور، انقدر، چنان، همچنان، چنین، چندین، بهمان اندازه، چندان، اینقدر، بقدری، این طور، همچو، همینقدر، از انرو، باین زیادی

so much (قید)
بسیار، انقدر، چندین، چندان، بقدری

several (قید)
چندین، چند، چندی

فارسی به عربی

ضعف , عدة , عشر , قطعة , کثیر , مختلف

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی چندین از ریشه ی واژه ی چند فارسی هست
چندینچندینچندینچندین
معرفت آفریدگار
ابو علی یلعمی تاریخ بلعمی

زیاد_ چند چیز - بیش از یک چیز. . . . . . . . .

بپرس