چندک زدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
خوشامد گویی کردن، چندک زدن، دولا شدن، قوز کردن
از ترس دولا شدن، چندک زدن
چندک زدن، قوز کردن، چمباتمه زدن، چمباتمه نشستن، چنباتمه زدن
پیشنهاد کاربران
چندک زدن :چنباتمه نشتن.
( ( تا رسید فوری رفت سراغ کله هائی که ردیف ، طرف آفتاب روی حیاط بغل هم نشسته بودند و روبروی یکی از آنها که قلمکار دائی رحمن توش بود چندک زد و دَر گُله را باز کرد و دستش را پی یافتن آن کبوتر تو گُله هل داد و آنرا یافت و بیرون آورد. ) ) ( صادق چوبک ، کفتر باز )
( ( تا رسید فوری رفت سراغ کله هائی که ردیف ، طرف آفتاب روی حیاط بغل هم نشسته بودند و روبروی یکی از آنها که قلمکار دائی رحمن توش بود چندک زد و دَر گُله را باز کرد و دستش را پی یافتن آن کبوتر تو گُله هل داد و آنرا یافت و بیرون آورد. ) ) ( صادق چوبک ، کفتر باز )