هرگز نشنیده ام که آشی
فخرش بوجود چندر آید.
بسحاق اطعمه.
گزر و شلغم و چندر، کلم و ترب و کدوتره ها رُسته تر و سبز بسان زنگار.
بسحاق اطعمه.
چندر به عدس دادند حلوا به برنج زرددر دایره قسمت اوضاع چنین باشد.
بسحاق اطعمه.
چندر. [ چ ِ دِ ] ( اِ ) قسمتی از اعضای گوسفند که نه گوشت خالص است بلکه به رگها و عصبها پیوسته و به پختن نرم نشود و از این رو جویدن آن ممکن نباشد. پاره گوشت پررگ وپی که جویده نشود. فضول گوشت.الیاف گوشت که نپزد و سخت ماند. ( یادداشت مؤلف ).
چندر. [ چ َ دَ ] ( اِخ ) رودی در جنوب قاری قلعه. بستر این رود قسمتی از خط سرحدی ایران و شوروی را در مشرق بحر خزر تشکیل میدهد.