لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
چنبر زدن . حلقه های خرد یا بزرگ دایره ای شکل زدن چنانکه مار آن هنگام که در جایی آرام و قرار گیرد بدانگونه گرد خود حلقه زند .
مترادف ها
چنبره زدن، بدور چیزی بطور مارپیچ پیچیدن
چنبره زدن، پیچ خوردن، حلقه شدن یا کردن، گل ها را دسته کردن
پیشنهاد کاربران
دور خویش حلقه زدن و به خود پیچیدن
دایره، حلقه، قید