صبا بگو به محمدرضا که دیگر بار
نمد گرفتم و روغن زدم چنار و منار.
شفایی ( ازآنندراج ).
حکه او چو بشکند ناهارپیش دندان کند چنارومنار.
شفایی ( از آنندراج ).
|| بمعنی آواره و سرگردان نیز در شعر آورده اند : گهی به کابل و گاهی به هند بی تقصیر
سپهر سفله چنارومنار کرد مرا.
میرزا عبدالغنی قبول ( از آنندراج ).
- چنار و منار حواله کردن ؛ کنایه از دشنام سخت وقیحانه به کسی دادن.- چنار و منار گفتن ؛ دشنامهای سخت بی شرمانه دادن.