چاره نبود هم جهان را از چمین
لیک نبود آن چمین ماء معین.
مولوی ( از جهانگیری ).
بود بیحد آن چمین [ بول خر ] نسبت بدو [ مگس ]آن نظر کو بیند او را راست ، کو.
مولوی.
رجوع به چامیز و چامین و چمیز و کمیز شود. || غایط را نیز گویند. ( برهان ). غایط و آنرا چامین نیز گویند. ( از جهانگیری ). غایط. ( ناظم الاطباء ). غایط و سرگین و کثافاتی از این قبیل : بلبلان را جای میزیبد چمن
مر جعل را در چمین خوشتر وطن.
مولوی ( از جهانگیری ).
رجوع به چامین و چامیز و چمیز و کمیز شود. || محل کثافت و سرگین است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).