لغت نامه دهخدا
چمانیدن. [ چ َ دَ ] ( مص ) خرامانیدن. ( شرفنامه منیری ). در سیر و خرام آوردن. خرامانیدن و به ناز و کشی و آهستگی راه بردن. چماندن و خراماندن :
کجا من چمانیدمی بادپای
بپرداختی شیر درنده جای.فردوسی.
رجوع به چم و چماندن شود. || خوش خرامیدن و به ناز و زیبائی رفتن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به چمیدن شود. || خمانیدن کنانیدن. ( ناظم الاطباء ). خماندن و خم آوردن.
فرهنگ معین
(چَ دَ ) ۱ - (مص ل . ) به ناز و خرام راه رفتن . ۲ - (مص م . ) خرامانیدن .
فرهنگ عمید
به ناز و خرام راه بردن، در سیر و خرام آوردن، خرامانیدن: کجا من چمانیدمی چارپای / بپرداختی شیر درنده جای (فردوسی: ۱/۲۳۴ ).