فرهنگ اسم ها
معنی: ظرفی که در آن شراب می خورند، پیاله، ساغر، جام، ( در قدیم ) پیاله ی شراب، پیاله شراب
برچسب ها: اسم، اسم با چ، اسم دختر، اسم فارسی
لغت نامه دهخدا
چو از چمانه به جام اندرون فروریزد
هوای ساغر و صهبا کند دل ابدال.
منجیک.
زاد همی ساز وشغل خویش همی پزچند پزی شغل نای و شغل چمانه.
کسائی ( از فرهنگ اسدی ).
گهی خفت بر سنبل و یاسمن گهی با چمانه چمان در چمن.
اسدی.
چه لافی که من یک چمانه بخوردم چه فضل است پس مر ترا بر چمانه.
ناصرخسرو.
دیو بخندد به تو چو تو بنشینی روی به محراب و دل بسوی چمانه.
ناصرخسرو.
دریا کش از آن چمانه رزکو ماند کشتی گران را.
خاقانی.
داد عمر از زمانه بستانیم جان به وام از چمانه بستانیم.
خاقانی.
|| پیاله شراب را گویند. ( برهان ).پیاله شراب. ( جهانگیری ذیل چمان ). ظرف شراب. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پیاله. ( شرفنامه منیری ). پیمانه شراب. ( ناظم الاطباء ). جام شراب. ساغر شراب : بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکندواندر شود در زاویه.
منوچهری.
منتظری که از فلک خوانچه زریر آیدت خوانچه کن و چمانه کش خوانچه زر چه می بری ؟
خاقانی.
رجوع به چمان شود. || کوزه بود که سرش تنگ باشد. ( جهانگیری ). چمانچی : می بسفال خام نوش اینت چمانه طرب
لب به کلوخ خشک مال اینت شمامه طری.
خاقانی.
رجوع به چمانچی شود. || پیمانه جمشید. ( ناظم الاطباء ). جام جم.چمانه. [ چ ُ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) به معنی مطلق حیوان باشد. ( برهان ). حیوان را نامند. ( جهانگیری ). جاندار و حیوان. ( ناظم الاطباء ). چم. ورجوع به چم شود. || میانه و وسط. ( ناظم الاطباء ). || جرعه شراب. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
به معنی مطلق حیوان باشد یا میانه و وسط
فرهنگ معین
( ~. ) (اِ. ) = چمان : ۱ - کدویی که در آن شراب کنند، صراحی . ۲ - پیالة شراب .
فرهنگ عمید
۲. کدویی که در آن شراب کنند.
۳. حیوان، جانور: چه لافی که من یک چمانه بخوردم / چه فضل است پس مر تو را بر «چمانه» (ناصرخسرو: ۴۱ ).
پیشنهاد کاربران
در این سرود چمانه دوم جانور ( جمنده - جمبنده ) باشد
چه لافی که من یک چمانه بخوردم
چه فضل است پس مر ترا بر چمانه.
ناصرخسرو
چه لافی که من یک چمانه بخوردم
چه فضل است پس مر ترا بر چمانه.
ناصرخسرو