سر بر مزن از هستی تا راه نگردد گم
در بادیه مردان محو است ترا چمچم.
مولوی ( از جهانگیری ).
زمستان منهزم شد تا درآمدسپاه ماه پروردین به چمچم.
پوربها ( از انجمن آرا ).
رجوع به چم و «چم و خم » شود.چمچم. [ چ ُ چ ُ ] ( اِ ) سم اسب و استر و خر و گاو و امثال آن را گویند. ( برهان ). سم اسب و استر و گاو و خر و دیگر حیوانات را خوانند. ( جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). سم اسب و استر و جز آن. ( رشیدی ) :
تا تو چمچم کنی شکسته بوم
بسرت سنگ همچو چمچم خر.
سوزنی ( از انجمن آرا ).
|| نوعی از پای افزار هم هست که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند و گیوه همان است. ( برهان ). نوعی پای افزار باشد که از جامه ٔکهنه بسازند و آن را گیوه نیز گویند. ( جهانگیری ). گیوه که از قسم پاافزار است. ( رشیدی ). نوعی از پاافزار باشد که از جامه کهنه بسازند و آن را گیوه گویند و گویند «گیو» گاه پیاده روی بتوران آن را اختراع کرده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گیوه یعنی پای افزاری که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند. ( ناظم الاطباء ). گیوه و آن پای افزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد و معرب آن جمجم است. ( از منتهی الارب ذیل لغت جمجم ) : کلاهی صوفیانه بر سرنهاده و چمچمی در پای کرده. ( اسرار التوحید چ بهمنیار ص 25 ).خوش بود دلبستگی با دلبری
ماهرویی مهربانی مهتری
چمچمی در پای مردانه لطیف
بر سرش خربندگانه میزری.
سعدی ( از انجمن آرا ).
اگر کیمخت بلغاری نباشدکه درپوشم من و گرگا و چمچم.
نزاری ( از انجمن آرا ).
بیشتر بخوانید ...