لغت نامه دهخدا
چلو. [ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از قلاع بجنورد است که درکنار رودخانه سیم بار واقع شده و زراعتش از آب این رودخانه مشروب میشود. این آبادی هوایی گرمسیری و شصت خانوار سکنه دارد». ( از مرآت البلدان ج 4 ص 256 ).
چلو. [ چ ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 42 هزارگزی خاور قلعه زراس واقع است. جلگه و گرمسیر است و 350 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش گندم ، جو و برنج. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
چلو. [ چ ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان دهو بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 12 هزارگزی باختر میناب و 4 هزارگزی باختر راه مالرو سیریک به میناب واقع است. جلگه و گرمسیر است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه. محصولش خرما. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
چلو. [ چ ِ ل ُ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوَشک بخش بافت شهرستان سیرجان که در 85 هزارگزی جنوب خاور بافت بر سر راه فرعی بافت به اسفندقه واقع است و8 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
چلو. [ چ ِ ل ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهر کرد که در 30 هزارگزی شمال باختر اردل واقع است. کوهستانی و معتدل و دارای جنگل است و 455 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه. محصولش غلات آبی و دیمی ، انگور، گردو و گوجه. شغل اهالی زراعت و زغال سوزی ، صنایع دستی بافتن قالی و گلیم و راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) غذایی که از برنج با روغن یا کره پزند و با خورش خورند .
دهی از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه عمومی
چلو (آبخاز). چلو ( به لاتین: Chlou ) یک روستا در گرجستان است که در ناحیه اوچامچیرا واقع شده است. [ ۱] چلو ۱٬۶۰۹ نفر جمعیت دارد.
wiki: چلو (آبخاز)
چلو (گهره). روستای چَلو در دهستان گهره از توابع بخش فین شهرستان بندرعباس در استان هرمزگان در جنوب ایران است. چَلو در گویش محلی ساکنان اطراف بندرعباس به محلی گفته می شود که مالامال و لبریز از آب باشد، و مناطقی که آب فراوانی دارند به این نام خوانده می شوند. ارتفاع این روستا از سطح دریا ۶۱۰ متر است. روستای چَلو در دو کیلومتری غرب روستای گهره واقع شده است. پیشه بیشتر اهالی این روستا دامپروری و کشاورزی است. خرما، تنباکو، ذرت، جو، سیر و پیاز، حبوبات و سایر محصولات جالیزی در این روستا کشت می شود. سد مخزنی چَلو در هفت کیلومتری غرب این روستا بر روی رودخانه فصلی گهره احداث و موجب آبادی بیشتر این منطقه شده است. این سد از نوع خاکی با هسته رسی و سرریز بتونی و طول تاج ۴۹۰ و عرض آن در پی ۱۳۰ و در تاج ۷ متر بوده و با ۲۹ متر ارتفاع گنجایش ذخیره ده میلیون متر مکعب آب را دارد . چشمه ها و قناتهای آب در فین و حومه آن بعد از آبگیری کامل این سد در سال ۱۳۸۷ بسیار پرآب شده است.
جمعیت این روستا ۲۹۶ نفر ( در حدود ۸۲ خانوار ) می باشند ( سرشماری سال ۱۳۹۰ ) . روستای ( چَلو گهره ) هرچند از خشکسالی آسیب زیادی دیده اما هنوز هم از جمله آبادترین مناطق گهره است. [ ۱] همچنین روستایی به همین نام در نزدیکی شهر میناب استان هرمزگان قرار دارد که روستای چَلو گاومیشی نام دارد . در شهرستان اندیکا استان خوزستان نیز بخش و دهستانی به نام چِلو وجود دارد .
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفجمعیت این روستا ۲۹۶ نفر ( در حدود ۸۲ خانوار ) می باشند ( سرشماری سال ۱۳۹۰ ) . روستای ( چَلو گهره ) هرچند از خشکسالی آسیب زیادی دیده اما هنوز هم از جمله آبادترین مناطق گهره است. [ ۱] همچنین روستایی به همین نام در نزدیکی شهر میناب استان هرمزگان قرار دارد که روستای چَلو گاومیشی نام دارد . در شهرستان اندیکا استان خوزستان نیز بخش و دهستانی به نام چِلو وجود دارد .
wiki: چلو (گهره)
دانشنامه آزاد فارسی
چِلو
از مشهورترین غذاهای ایرانی (← آشپزی_ایرانی،_مکتب). برنجی ساده است که به خلاف کَتۀ آب کِش شده با روغن پخته می شود و دَم آمدۀ آن را، به ویژه با کباب و خورِش، صرف می کنند. چلو از اجزای اصلی چلوکباب (← چلوکبابی) است. تزیین سفره یا بشقاب چلو با قشر نازک سرخ شدۀ ته دیگ، اصطلاحاً تهْ دیگ، از آداب ویژۀ سفرۀ ایرانی است. گاه برای خواستنی ترکردن تهْ دیگ چند برش سیب زمینی حلقه حلقه یا چند پَر کاهو یا لایه ای تخم مرغ یا چند تکه نان لواش در کف دیگ می گذارند و برنج آب کش شده را روی آن می ریزند. به چلویی که قدری شُل و آب دارتر برداشته باشند، «تَرچلو» می گویند. ترچلو را با کره می پزند.
از مشهورترین غذاهای ایرانی (← آشپزی_ایرانی،_مکتب). برنجی ساده است که به خلاف کَتۀ آب کِش شده با روغن پخته می شود و دَم آمدۀ آن را، به ویژه با کباب و خورِش، صرف می کنند. چلو از اجزای اصلی چلوکباب (← چلوکبابی) است. تزیین سفره یا بشقاب چلو با قشر نازک سرخ شدۀ ته دیگ، اصطلاحاً تهْ دیگ، از آداب ویژۀ سفرۀ ایرانی است. گاه برای خواستنی ترکردن تهْ دیگ چند برش سیب زمینی حلقه حلقه یا چند پَر کاهو یا لایه ای تخم مرغ یا چند تکه نان لواش در کف دیگ می گذارند و برنج آب کش شده را روی آن می ریزند. به چلویی که قدری شُل و آب دارتر برداشته باشند، «تَرچلو» می گویند. ترچلو را با کره می پزند.
wikijoo: چلو
پیشنهاد کاربران
چلو نام یکی از بخش های شهرستان اندیکا می باشد که مابین تاراز و شیمبار قرار دارد و هم اینک مرکز بخش می باشد و مرکز آن به زاوت هم معروف است.
از روزگاران گذشته چلو بسیار معروف بوده و راه بزرگ عشایری ایلاق و گرمسیر هفت لنگ بختیار از آن عبور می کند. شادروان پدرم علت نام گذاری چلو را وجود چهل روان آب در فصل بهار عنوان کرد که با بررسی که کردم دیدم همچنین است و درفصل بهار از تمام دره های آن آب جاری می باشد. بارندگی چلو بیش از ۶۰۰میلیمتر می باشد
... [مشاهده متن کامل]
از روزگاران گذشته چلو بسیار معروف بوده و راه بزرگ عشایری ایلاق و گرمسیر هفت لنگ بختیار از آن عبور می کند. شادروان پدرم علت نام گذاری چلو را وجود چهل روان آب در فصل بهار عنوان کرد که با بررسی که کردم دیدم همچنین است و درفصل بهار از تمام دره های آن آب جاری می باشد. بارندگی چلو بیش از ۶۰۰میلیمتر می باشد
... [مشاهده متن کامل]
درمنطقه کاشان به پرنده چکاوک
چلوchloo
میگویند
درچکامه صدای پای آب ازسهراب سپهری
چلو آمده است . . . .
تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت
مرتضی محمدپور
چلوchloo
میگویند
درچکامه صدای پای آب ازسهراب سپهری
چلو آمده است . . . .
تا چلویی می خواند، سینه از ذوق شنیدن می سوخت
مرتضی محمدپور
cello چلو
نوعی ساز شبیه به ویولن اما بسیار بزرگتر
نوعی ساز شبیه به ویولن اما بسیار بزرگتر
واژه چلو کاملا پارسی است چون در گویش یا زبان لری یا بختیاری هست واژگانی که در این. گویش یا زبان هستند واژگانی اصل پارسی هستند چون درترکی می شود pirin� این واژه یعنی چلو صد درصد پارسی است.
چلو مخفف دوواژه کهن شامل چل و او می باشد. چل مخفف چلاندن و او همان آب است. یعنی برنجی که در هنگام پخت با آب آبکش شده و آب آن کشیده و اصطلاحا چلانده شده است. و پلو از دو واژه پل ( با صدای زیر ) که مخفف پلاندن ( به معنی غلطش در اب ) و او ( آب ) یعنی درون آب پالاندن ( درون آب پختن ) می باشد.
cheloo/چِلو/در زبان تبری به چاه آب گویند.
چلو čulow: [اصطلاح صنایع دستی] خاک انداز چوبی که برای ریختن آب از کف قایق مورد استفاده قرار می گیرد. به این خاک انداز به زبان تالشی خُویه xuyə و به گویش اهالی انزلی شلاف šəlaf گفته می شد.
چلو همان کو کو یا یاکریم میباشد. به زبان آران وبیدگل
نوعی پرنده
به معنی گنجشک در زبان تاتی گویش مردم تاکستان از توابع استان قزوین
چِلُو به برنج آبکِش شده چلو گفته میشود
بخش چلو شامل
مناطق ( چلو. برچلو. شلال. دشت گل. سوسن سرخاب. کمفه. شیرین بهار*شیم بار* در شهر اندیکا
شهرستان مسجدسلیمان
چلو ( چال چل او. چل آبیان. چلبیان ) چهل رود
محل سکونت ایل کر منجزی بهداروند *بهادروند *. طایفه ابوالحسنی منجزی. طایفه خلیلی بیگیوندپلنگ منجزی. طایفه لو خرده *خورشید وند *منجزی. طایفه ملکشاه وند لملمی منجزی. طایفه شیخ محمد خالی*شمخال. شیخ عالی *منجزی. طایفه چهاربنیچه منجزی *بیچهار*. طایفه نیم بنیچه *لیموچی *منجزی. طایفه مال احمدی منجزی. طایفه بردگپ*میرگپ*منجزی. طایفه براهیم عالی. عالی جمالی. تردی. احمد بلد. تکی منجزی. کیارسی. شاکی *شقاقی*. حسنکی.
... [مشاهده متن کامل]
طایفه سهراب
. طایفه گندایی . طایفه للر . از ایل بزرگ بختیاروند
و
تیره کریم وند موری دورکی. طایفه گمار بابادی
قوم لر*لهراسب کیانی*از نسل خورشید
( جمشید کیانی )
مناطق ( چلو. برچلو. شلال. دشت گل. سوسن سرخاب. کمفه. شیرین بهار*شیم بار* در شهر اندیکا
شهرستان مسجدسلیمان
چلو ( چال چل او. چل آبیان. چلبیان ) چهل رود
محل سکونت ایل کر منجزی بهداروند *بهادروند *. طایفه ابوالحسنی منجزی. طایفه خلیلی بیگیوندپلنگ منجزی. طایفه لو خرده *خورشید وند *منجزی. طایفه ملکشاه وند لملمی منجزی. طایفه شیخ محمد خالی*شمخال. شیخ عالی *منجزی. طایفه چهاربنیچه منجزی *بیچهار*. طایفه نیم بنیچه *لیموچی *منجزی. طایفه مال احمدی منجزی. طایفه بردگپ*میرگپ*منجزی. طایفه براهیم عالی. عالی جمالی. تردی. احمد بلد. تکی منجزی. کیارسی. شاکی *شقاقی*. حسنکی.
... [مشاهده متن کامل]
طایفه سهراب
. طایفه گندایی . طایفه للر . از ایل بزرگ بختیاروند
و
تیره کریم وند موری دورکی. طایفه گمار بابادی
قوم لر*لهراسب کیانی*از نسل خورشید
( جمشید کیانی )
چلو. ( "چ" با آوای زیر، "و" با آوای پیش ) ، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، چاه.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)