گله در چول و غله اندرچال
نتوان داشت چله از سر حال.
اوحدی.
بر سر پای چله داشته ام وآن نه از بهر زله داشته ام.
اوحدی.
رجوع به چله و چله نشین و چله نشینی شود. || در روز چهلم مرگ کسی عزاداری کردن چله داری کردن. چله مرگ عزیزی را به پا داشتن. در چهلمین روز مرگ کسی مشغول عزاداری بودن.و رجوع به چله و چله دار و چله داری و چله داری کردن وچله گرفتن شود.