یکسو کَشمَش چادر، یکسو نهمش موزه
این مرده اگر خیزد ورنه من و چلغوزه.
رودکی ( از فرهنگ اسدی ).
و اگر در شانه دردی باشد،داروهای درد نشاننده با آن بیامیزند، چون تخم کتان و لعاب آن و جوز و چلغوزه و فندق و تخم خطمی و صمغ بسفایج و صمغ گوز. ( ذخیره خوارزمشاهی ).هرکرا نیست ذوق چلغوزه
هست در خورد ریش او بوزه.
آذری ( از انجمن آرا ).
رجوع به جلغوزه شود. || درخت صنوبر باشد، چون غوزه آن بسیار است آن را چلغوزه گویند و معرب آن جِلغَوز باشد. ( جهانگیری ) ( رشیدی ). درخت صنوبر به اعتبار آن که غوزه آن بسیار است ، بنابراین آن را چلغوزه نامند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ازغیاث ). سوسن. به عربی ، صنوبرالکبار : بود گندم گزی بالا سرافراز
سرِ چلغوزه گوید با فلک راز.
امیرخسرو ( از جهانگیری ).
رجوع به سوسن و صنوبر شود.