چو یک پاس بگذشت از تیره شب
ز پیش اندرآمد خروش چلب.
فردوسی.
اندر آن صحرا که شیران دولشکر صف کشندو آسمان از بر همی خواند بر ایشان افترب
چشمه روشن نبیند دیده از گَرد سپاه
بانگ تندر نشنود گوش از غو کوس و چلب.
فرخی.
رجوع به چلاه و چلپ و سنج شود.|| به معنی شور و غوغا و فتنه هم آمده است. ( برهان ). آشوب و فتنه. ( جهانگیری ). غوغا و آشوب و فتنه. ( رشیدی ) ( انجمن آرا ). جلب. هیاهو و جنجال. چلپ. شغب :
ای امتی که ملعون ْ دجال کرد کر
گوش شما ز بس چلب و گونه گون شغب.
ناصرخسرو.
بر دین خلق مهتر گشتندی این گروه بومسلم ار نبودی و آن شور و آن چلب.
ناصرخسرو.
ز مهر و کینش غمگین عدو و شاد ولی ز دست و تیغش بیدار امن و خفته چلب.
قطران.
رجوع به جلب و چلپ شود.