چقماق

لغت نامه دهخدا

چقماق. [ چ َ ] ( ترکی ، اِ ) بمعنی چخماق است که آتشزنه باشد. ( برهان ). آهنی که بر سنگ زده آتش برآورند. ( آنندراج ) ( غیاث ). آتشزنه و چخماق. ( ناظم الاطباء ). چخماق. سنگ چخماق. چقمق. و رجوع به چخماخ و چخماق و آتشزنه شود. || طعنه و سرزنش. ( آنندراج ). و رجوع به چقماچی و چقماقی شود.

چقماق. [ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قرای تربت حیدریه است که در سرحد واقع شده ، چهل خانوار سکنه دارد و زراعتش از آب قنات مشروب می شود. ساکنین این آبادی بعضی بلوچ اند و در ملک قریه شریک میباشند». ( از مرآت البلدان ج 4 ص 251 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - چخماق . ۲ - طعنه سرزنش .
مولف مر آت البلدان نویسد : (( از قرای تربت حیدریه است ) )

پیشنهاد کاربران

بپرس