درفناها این بقاها دیده ای
بر بقای جسم خود چفسیده ای.
مولوی.
تو زآبی دان و هم برآب چفس چونکه داری آب از آتش متفس.
مولوی ( از انجمن آرا ).
سعی در تنقیص قدر خویش کردهرکه کرد اهمال در تکمیل نفس
بارها ای نفس نافرمان شوم
گفتمت از حرص بر دنیا مچفس.
ابن یمین ( از انجمن آرا ).
و رجوع به چپسیدن و چسبیدن و چسپیدن شود. || میل کردن و منحرف شدن از راست : پس چون از آتش سخن بتفسید و از جاده آزرم بچفسید. ( مقامات حمیدی ).- برچفسیدن ؛ بمعنی پیوستن و متصل شدن بچیزی یا کسی : مرا اﷲ می آرد و میبرد هر زمانی ، گوئی من به اﷲ برچفسیده ام. ( کتاب المعارف ).
تو ز طفلی چون سببها دیده ای
در سبب از جهل برچفسیده ای.
مولوی.
از خیال دشمن و تصویر اوست که تو بر چفسیده ای بر یار و دوست.
مولوی.
- فروچفسیدن به چیزی ؛ بمعنی سخت و محکم گرفتن آنچیز را : با تاج سرخ و به هر دو دست بر شمشیر فروچفسیده. ( مجمل التواریخ والقصص ). و بدست چپ بر قبضه شمشیر فروچفسیده. ( مجمل التواریخ والقصص ).