لغت نامه دهخدا
چغیدن. [ چ َ دَ ] ( مص ) به معنی سعی کردن و کوشش نمودن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). کوشیدن و سعی کردن. ( ناظم الاطباء ). || دم زدن. ( برهان ) ( آنندراج ). دم زدن و نفس کشیدن. ( ناظم الاطباء ). || چخیدن. ستیزه کردن و بر روی کسی جستن :
خدایا راست گویم فتنه از توست
ولی از ترس نتوانم چغیدن. ناصرخسرو.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( چخید چخد خواهد چخید بچخ چخنده چخیده ) ۱- کوشیدن سعی کردن .۲- ستیزه کردن . ۳- دم زدن .
بمعنی سعی کردن و کوشش نمودن باشد کوشیدن وسعی کردن .
فرهنگ معین
(چَ دَ ) (مص ل . ) نک چخیدن .