چغر. [ چ َ ] ( اِ ) التفات نمودن و پرسیدن احوال کسی. ( برهان ). التفات نمودن. ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). التفات و پرسش احوال. ( ناظم الاطباء ). || بمعنی ترس و بیم و ترسیدن. ( برهان ). ترسیدن. ( آنندراج ) ( شرفنامه منیری ). ترس. ( رشیدی ). ترس و بیم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به چغریدن وچغریده شود. || پس سر نگریستن هم گفته اند. ( برهان ). نگریستن پس سر و برگشت. ( ناظم الاطباء ).
چغر. [ چ َ غ َ ] ( اِ ) شغر و سختی و ستبری که در پوست دست و پاها از کار فرمودن و راه رفتن پدید آید. ( ناظم الاطباء ). سفتی و سختی پوست تن. و رجوع به چغر شدن شود. || ( ص ) گوشت سخت رگ دار. ( از فرهنگ نظام ). چِغِر. ( در تداول تهرانیان ). چِغِل ( در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). چیزی سخت و دیر جویده شونده که از شأن او نرمی باشد. هر چیز که سخت جاویده شود چون گوشت بعضی حیوانات یا کاهوی کم آب و امثال اینها. گوشت سفت وسخت و ناپخته یا پاره ای از گوشت که قابل جویدن نباشد. و رجوع به چغر شدن شود. || اسپی که یک چشم او سیاه باشد و یک سفید. ( آنندراج ). || ( اِ ) گیاهی است خوردنی. ( فرهنگ نظام ) :
حقا که مثل او نتواند عقود بست
آن ترکمان که خورده بود ناشتا چغر.
بسحاق اطعمه ( ازفرهنگ نظام ).
چغر. [ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای است اربابی از قرای استرآباد که از رود آب مشروب میشود و یکصد وسی تن جمعیت دارد. ( از مرآت البلدان ج 4 ص 250 ).