چنین گفت داننده دهقان سغد
که برناید از خانه باز چغد.
فردوسی ( از آنندراج ).
ز چاچ و ترک تا سمرقند و سغدبسی بود ویران و آرام چغد.
فردوسی
بفر و عدل تو شد جای عندلیب و تذروهمان زمین که بدی جای چغد و جای غراب.
امیر معزی ( از حاشیه فرهنگ اسدی ).
گر زمین را همه در سایه انصاف کشدچغد جاوید ببرد طمع از ویرانی.
انوری ( از جهانگیری ).
همای چتر همایون چو پر و بال گشاداز آن سپس نکند چغد دعوی بازی.
_( ظهیر( از شرفنامه منیری ). و رجوع به چغو و جغد و بوم و بوف و کوچ و کوف و کول و کنگر شود. || کنگره و حصار قلعه را هم گویند. ( برهان ). کنگره قصر. ( آنندراج ). کنگره حصار باشد. ( جهانگیری ) ( فرهنگ نظام ). کنگره و حصار و قلعه. ( ناظم الاطباء ). جغد. و رجوع به جغد شود. || موی سر را نیز گفته اند که آن را بر پس سرگره کرده باشند.( برهان ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). جعد و جغد و چغند. و رجوع به جعد و جغد و چغند شود.k05l )_
چغد. [ چ َ غ َ ] ( اِ ) چیزی که در کریزخانه باز را بر آن نشانند. ( ناظم الاطباء ).