اندر آن صحرا که شیران دو لشکر صف کشند
و آسمان از بر همی خواند بریشان اقترب
چشمه روشن نبیند دیده از گرد سپاه
بانگ تندر نشنودگوش از غو کوس و چلب.
فرخی ( دیوان ص 6 ).
روزی که ز نعل مرکبان افتددر زلزله جرم مرکب غبرا
از تیره غبار، چشمه روشن
تاریک شود چو چشم نابینا.
مسعودسعد.
چو ناپدید شد از چشم چشمه روشن دراز گشت شب دیریاز را دامن.
( از انجمن آرا ).
رجوع به چشمه خاوری و چشمه خور شود.