سخای او به چه ماند؟ به معجز عیسی
لقای او به چه ماند؟ به چشمه حیوان.
فرخی.
از دو رخ تو نور برد چشمه خورشیدوز دو لب تو طعم برد چشمه حیوان.
قطران.
گر تو خود گوسفند او باشی بخوری آب چشمه حیوان.
ناصرخسرو.
چاشنی گیران از چشمه حیوان گوئی شربت شاه سکندر سیر آمیخته اند.
خاقانی.
کآب جگر چشمه حیوان اوست چشمه خورشید نمکدان اوست.
نظامی.
چگونه چشمه حیوان بدست آرم بدین وادی که اندر قعر تاریکی چو اسکندر فروماندم.
عطار.
ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدارکه آب چشمه حیوان درون تاریکی است.
سعدی.
تشنه سوخته بر چشمه حیوان چو رسدتو مپندار که از پیل دمان اندیشد.
سعدی.
رجوع به چشمه حیات و چشمه خضر و چشمه زندگی شود. || کنایه از لب و دهان معشوق :بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیده ست
این تشنه که میمیرد بر چشمه حیوانت.
سعدی.
چه گویم آن خط سبز و دهان شیرینت بجز خضر نتوان گفت و چشمه حیوان.
سعدی.