چشمزخ کردن ؛ چشم زخم زدن. نظر زدن. چشم زدن :
زحل در حشمتش چون چشمزخ کرد
ز اشک خون رخ ما پر ازخ کرد.
عمید لوبکی ( از رشیدی ، فرهنگ نظام ، انجمن آرا و دیگر فرهنگها ) .
رجوع به زخم ، چشزخ ، چشم زدن ، نظر زدن و چشمزخ شود.
زحل در حشمتش چون چشمزخ کرد
ز اشک خون رخ ما پر ازخ کرد.
عمید لوبکی ( از رشیدی ، فرهنگ نظام ، انجمن آرا و دیگر فرهنگها ) .
رجوع به زخم ، چشزخ ، چشم زدن ، نظر زدن و چشمزخ شود.