چشمان بدون چهره ( به فرانسوی: Les yeux sans visage ) فیلمی فرانسوی - ایتالیایی سال ۱۹۶۰ به کارگردانی ژرژ فرانژو و بازی پییر براسور و آلیدا والی است؛ که بر اساس رمانی به همین نام، از ژان رودون ساخته شد. در طول تهیه فیلم، استانداردهای سانسور اروپا در نظر گرفته شد؛ با استفاده از لحن مناسب، کم کردن خشونت و حذف کردن شخصیت "دانشمند دیوانه". علی رغم اینکه این فیلم از فیلترهای استاندارد اروپا گذر کرده بود ولی بعد از انتشار آن چالش هایی را در اروپا رقم زد. نگرش ها از تشویق و ستودن به انزجار و اشمئزاز تبدیل شد. این فیلم اولین اکران آمریکایی خود را در سال ۱۹۶۲ تحت عنوان "اتاق ترس دکتر فاستوس"، به صورت صداگذاری شده و ویرایش شده، به دست آورد. در ایالات متّحده، این فیلم به صورت "دابل فیچر" ( مدیر سینماها گاهی اوقات دو تا فیلم را به قیمت یک فیلم برای دیدن قرار می دادند ) با فیلم "منستر ( ۱۹۵۹ ) " اکران شد. اولین واکنش ها نسبت به فیلم چندان مثبت نبود، اما بعد از انتشار در پخش خانگی بر شهرت و اعتبارش افزوده شد. منتقدین حال حاضر، این فیلم را به علت طبیعت شاعرانه و تأثیرگذاری روی دیگر فیلم سازان، ستایش و تقدیر کرده اند.
شبی درست در خارج از شهر پاریس، خانمی سوار ماشین که از کنار خشکی کنار رودخانه می گذشت، جنازه ای را درون رودخانه رها می کند. بعد از اینکه جنازه بازیابی می شود، دکتر ژنسییر، جنازه را شناسایی می کند و او شباهتی میان این جنازه و بازمانده دخترش کریستین که صورتش ( که به شدت تخریب شده بود و از شکل افتاده بود ) در یک تصادف که قبل از ناپدیدشدنش رخ داده و مقصر آن پدرش بود، مشاهده می کند. دکتر ژنسییر در یک خانه بزرگ که همجوار کلینیک او هم است، همراه با یک سری سگ ژرمن شپرد که در قفس هستند و سگ های بزرگ دیگر، زندگی می کند. در پی خاکسپاری کریستین، دکتر ژنسییر و دستیارش لووئیس، زنی که پیشتر آن جنازه را دور انداخته بود، به خانه بازمی گردند که کریستین واقعی آنجا پنهان شده بود ( در فیلم توضیح داده می شود که لوو ئیس در حد مرگ نسبت به دکتر وفادار بوده، به این دلیل که دکتر صورت او را که بسیار صدمه دیده بود، به صورتی که کمترین اثر زخم برجای بماند بجز زخم کوچکی که لووئیس آن را با گردن آویزی از مروارید پوشانده، مداوا کرده بود ) . بدن متعلق به خانمی جوان بود که در اثر تلاش ناموفق دکتر برای پیوند صورت او به شمایل دخترش، مرده بود. دکتر ژنسییر قول داده بود که صورت کریستین را بازیابی کند و اصرار داشت که او ماسک به صورت بزند تا از شکل افتادگی صورت او پوشانده شود. بعد از اینکه پدرش اتاق را ترک می کند، کریستین با نامزدش، ژاک ورنون، که با دکتر در کلینیکش کار می کرد، تماس می گیرد، اما بدون اینکه کلمه ای بگوید تماس را قطع می کند. لووئیس دختر سوئیسی جوانی را به اسم «ادنا گروبر» فریب می دهد و به خانه ژنسییر می آورد. ژنسییر با کلروفرم ادنا را بیهوش می کند و او را به آزمایشگاه محرمانه خود می برد. کریستین مخفیانه پدرش و لووئیس را می بینید که ادنا را به سمت آزمایشگاه می برند، و سپس به پیش سگهایی که پدرش در قفس کرده بود می رود تا آن ها را که همیشه مهر او به خود را پذیرفته و نسبت به ظاهرش بی تفاوت بودند، نوازش کند. دکتر ژنسییر عمل جراحی پیوند پوست را آغاز می کند، پوست صورت ادنا را برمی دارد. دکتر با موفقیت پوست ادنا را به صورت دخترش پیوند می زند و ادنا را که حال، صورتی از شکل افتاده و باندپیچی شده دارد را بر خلاف میل او نگه می دارد. ادنا فرار می کند، ولی به سمت مرگ خویش با افتادن از پنجره طبقه بالا، می رود. بعد از دور ریختن جنازهٔ ادنا، ژنسییر متوجه نقص هایی در صورت کریستین می شود. صورت او در طی چند روز به طرز بدی پیش رفته بود؛ بندش پوست جدید را نپذیرفته و او باید دوباره به صورت پوش ( ماسک ) خود مراجعه کند. کریستین دوباره به ژاک تلفن می زند ولی اینبار اسمش را صدا می زند، ولی تماس تلفنی توسط لوئیس قطع می گردد. ژاک تماس را برای پلیسی که در مورد پرونده های ناپدید شدن دختران جوانی با چشمان آبی و مشخصات ظاهری مشابه تحقیق می کرد، گزارش می کند. پلیس سر نخی را پیدا کرده که مربوط به زنی است که گردن آویزی از مروارید دارد، که ژاک او را لوئیس تشخیص می دهد. بازپرس پارو، مأموری که ناپدید شدن ادنا را بررسی و رسیدگی می کند، خانم جوانی به نام پولت مرودون را ( که اخیراً به علت دزدی دستگیر شده بود ) مجبور می کند که برای بهبود بخشیدن به رسیدگی به پرونده ادنا، خودش را به کلینیک دکتر ژنسییر معرفی کند. بعد از اینکه سلامت وی اعلام شد، پولت آنجا را به مقصد پاریس ترک می کند و بی درنگ لووئیس او را سوار می کند، و او را نزد دکتر ژنسییر می برد. دکتر در حال آماده شدن برای جراحی بود که لووئیس به او خبر می دهد که پلیس قصد دارد او را ببیند. حین اینکه دکتر با پلیس صحبت می کند، کریستین که مدت ها بود که نسبت به آزمایش های پدرش قطع امید کرده و اخیراً در حال از دست دادن عقلش به خاطر تقصیر و گوشه نشینی بود، پولت را آزاد می کند و با چاقو به گردن لووئیس ضربه می زند. او همچنین سگ ها و پرنده هایی که پدرش برای آزمایش هایش استفاده می کرد را آزاد می کند. دکتر ژنسییر پلیس را مرخص می کند ( که کاملاً توضیحات او را پذیرفته بودند ) و به آزمایشگاه بازمی گردد، که یک سگ رها شده ژرمن شپرد که او همین اخیر او را برای انجام آزمایشش بدست آورده بود، به او حمله می کند، و سگهای دیگر را که به خاطر زندانی شدن و دردهای زیاد توسط دکتر، خبر می کند، و آن ها او را تا حد مرگ پاره می کنند، و صورت او را حین این کار از شکل می اندازند. کریستین که نسبت به مرگ پدرش بی تفاوت است، و ظاهراً بیشتر به یک انسان تبدیل شده است، آهسته به سمت باغ بیرون خانه ژنسییر قدم برمی دارد در حالیکه یکی از پرنده هایی را که آزاد کرده بود را در آغوش گرفته است.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفشبی درست در خارج از شهر پاریس، خانمی سوار ماشین که از کنار خشکی کنار رودخانه می گذشت، جنازه ای را درون رودخانه رها می کند. بعد از اینکه جنازه بازیابی می شود، دکتر ژنسییر، جنازه را شناسایی می کند و او شباهتی میان این جنازه و بازمانده دخترش کریستین که صورتش ( که به شدت تخریب شده بود و از شکل افتاده بود ) در یک تصادف که قبل از ناپدیدشدنش رخ داده و مقصر آن پدرش بود، مشاهده می کند. دکتر ژنسییر در یک خانه بزرگ که همجوار کلینیک او هم است، همراه با یک سری سگ ژرمن شپرد که در قفس هستند و سگ های بزرگ دیگر، زندگی می کند. در پی خاکسپاری کریستین، دکتر ژنسییر و دستیارش لووئیس، زنی که پیشتر آن جنازه را دور انداخته بود، به خانه بازمی گردند که کریستین واقعی آنجا پنهان شده بود ( در فیلم توضیح داده می شود که لوو ئیس در حد مرگ نسبت به دکتر وفادار بوده، به این دلیل که دکتر صورت او را که بسیار صدمه دیده بود، به صورتی که کمترین اثر زخم برجای بماند بجز زخم کوچکی که لووئیس آن را با گردن آویزی از مروارید پوشانده، مداوا کرده بود ) . بدن متعلق به خانمی جوان بود که در اثر تلاش ناموفق دکتر برای پیوند صورت او به شمایل دخترش، مرده بود. دکتر ژنسییر قول داده بود که صورت کریستین را بازیابی کند و اصرار داشت که او ماسک به صورت بزند تا از شکل افتادگی صورت او پوشانده شود. بعد از اینکه پدرش اتاق را ترک می کند، کریستین با نامزدش، ژاک ورنون، که با دکتر در کلینیکش کار می کرد، تماس می گیرد، اما بدون اینکه کلمه ای بگوید تماس را قطع می کند. لووئیس دختر سوئیسی جوانی را به اسم «ادنا گروبر» فریب می دهد و به خانه ژنسییر می آورد. ژنسییر با کلروفرم ادنا را بیهوش می کند و او را به آزمایشگاه محرمانه خود می برد. کریستین مخفیانه پدرش و لووئیس را می بینید که ادنا را به سمت آزمایشگاه می برند، و سپس به پیش سگهایی که پدرش در قفس کرده بود می رود تا آن ها را که همیشه مهر او به خود را پذیرفته و نسبت به ظاهرش بی تفاوت بودند، نوازش کند. دکتر ژنسییر عمل جراحی پیوند پوست را آغاز می کند، پوست صورت ادنا را برمی دارد. دکتر با موفقیت پوست ادنا را به صورت دخترش پیوند می زند و ادنا را که حال، صورتی از شکل افتاده و باندپیچی شده دارد را بر خلاف میل او نگه می دارد. ادنا فرار می کند، ولی به سمت مرگ خویش با افتادن از پنجره طبقه بالا، می رود. بعد از دور ریختن جنازهٔ ادنا، ژنسییر متوجه نقص هایی در صورت کریستین می شود. صورت او در طی چند روز به طرز بدی پیش رفته بود؛ بندش پوست جدید را نپذیرفته و او باید دوباره به صورت پوش ( ماسک ) خود مراجعه کند. کریستین دوباره به ژاک تلفن می زند ولی اینبار اسمش را صدا می زند، ولی تماس تلفنی توسط لوئیس قطع می گردد. ژاک تماس را برای پلیسی که در مورد پرونده های ناپدید شدن دختران جوانی با چشمان آبی و مشخصات ظاهری مشابه تحقیق می کرد، گزارش می کند. پلیس سر نخی را پیدا کرده که مربوط به زنی است که گردن آویزی از مروارید دارد، که ژاک او را لوئیس تشخیص می دهد. بازپرس پارو، مأموری که ناپدید شدن ادنا را بررسی و رسیدگی می کند، خانم جوانی به نام پولت مرودون را ( که اخیراً به علت دزدی دستگیر شده بود ) مجبور می کند که برای بهبود بخشیدن به رسیدگی به پرونده ادنا، خودش را به کلینیک دکتر ژنسییر معرفی کند. بعد از اینکه سلامت وی اعلام شد، پولت آنجا را به مقصد پاریس ترک می کند و بی درنگ لووئیس او را سوار می کند، و او را نزد دکتر ژنسییر می برد. دکتر در حال آماده شدن برای جراحی بود که لووئیس به او خبر می دهد که پلیس قصد دارد او را ببیند. حین اینکه دکتر با پلیس صحبت می کند، کریستین که مدت ها بود که نسبت به آزمایش های پدرش قطع امید کرده و اخیراً در حال از دست دادن عقلش به خاطر تقصیر و گوشه نشینی بود، پولت را آزاد می کند و با چاقو به گردن لووئیس ضربه می زند. او همچنین سگ ها و پرنده هایی که پدرش برای آزمایش هایش استفاده می کرد را آزاد می کند. دکتر ژنسییر پلیس را مرخص می کند ( که کاملاً توضیحات او را پذیرفته بودند ) و به آزمایشگاه بازمی گردد، که یک سگ رها شده ژرمن شپرد که او همین اخیر او را برای انجام آزمایشش بدست آورده بود، به او حمله می کند، و سگهای دیگر را که به خاطر زندانی شدن و دردهای زیاد توسط دکتر، خبر می کند، و آن ها او را تا حد مرگ پاره می کنند، و صورت او را حین این کار از شکل می اندازند. کریستین که نسبت به مرگ پدرش بی تفاوت است، و ظاهراً بیشتر به یک انسان تبدیل شده است، آهسته به سمت باغ بیرون خانه ژنسییر قدم برمی دارد در حالیکه یکی از پرنده هایی را که آزاد کرده بود را در آغوش گرفته است.
wiki: چشمان بدون چهره