چشماروی

لغت نامه دهخدا

چشماروی. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) چشمارو. حرز. تعویذ. دعای دفع چشم بد. چیزی که جهت دفع چشم زخم از انسان یاحیوان یا خانه و باغ و جز اینها سازند :
چو از تو کس نیابد خوشی و کام
چه روی تو چه چشماروی بر بام.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
باش چشماروی او امروز تو
بعد ازین فرداسپندش سوز تو.
عطار.
هست خورشید رخت زیر نقاب
جمله ذرات چشماروی تو.
عطار.
تو هم ای خواجه چشمارویی امروز
چو چشماروی زیبارویی امروز.
عطار.

فرهنگ فارسی

( اسم ) تعویذی که بجهت دفع چشم زخم ( از انسان حیوان باغ خانه و جز آنها ) سازند حرز .
( چشم آروی ) ( اسم ) تعویذی که بجهت دفع چشم زخم ( از انسان حیوان باغ خانه و جز آنها ) سازند حرز .

پیشنهاد کاربران

بپرس