چشم یا دیده دوختن ( یا بردوختن یا فرودوختن ) ؛ بستن. فروبستن. چشم بربستن. چشم پوشیدن :
یک اهل نماند پس چرا چشم
زین پرده دران فروندوزند.
خاقانی.
دیده ظاهر بدوز بارگه اینک ببین
جوشن صورت بدر معرکه اینک درآ.
... [مشاهده متن کامل]
خاقانی.
به فلک بخیه درندوخته اند
چشم خورشید برندوخته اند.
خاقانی.
چشم شب از خواب چو بردوختند
چشم چراغ سحر افروختند.
نظامی.
گر مرا بی تو در بهشت برند
دیده از دیدنت نخواهم دوخت.
سعدی.
مرا با دوست ای دشمن وصال است
ترا گر دل نخواهد دیده بردوز.
سعدی.
مگر از شوخی تذروان بود
که فرودوختند دیده باز.
سعدی.
نگویم لب ببند و دیده بردوز
ولیکن هر مقامی را مقالی.
سعدی.
ز دیدنت نتوانم که دیده بردوزم
اگر معاینه بینم که تیر می آید.
سعدی.
یک اهل نماند پس چرا چشم
زین پرده دران فروندوزند.
خاقانی.
دیده ظاهر بدوز بارگه اینک ببین
جوشن صورت بدر معرکه اینک درآ.
... [مشاهده متن کامل]
خاقانی.
به فلک بخیه درندوخته اند
چشم خورشید برندوخته اند.
خاقانی.
چشم شب از خواب چو بردوختند
چشم چراغ سحر افروختند.
نظامی.
گر مرا بی تو در بهشت برند
دیده از دیدنت نخواهم دوخت.
سعدی.
مرا با دوست ای دشمن وصال است
ترا گر دل نخواهد دیده بردوز.
سعدی.
مگر از شوخی تذروان بود
که فرودوختند دیده باز.
سعدی.
نگویم لب ببند و دیده بردوز
ولیکن هر مقامی را مقالی.
سعدی.
ز دیدنت نتوانم که دیده بردوزم
اگر معاینه بینم که تیر می آید.
سعدی.