چشم مالیدن

لغت نامه دهخدا

چشم مالیدن. [ چ َ / چ ِ دَ ] ( مص مرکب ) مالیدن چشم. مالش دادن پلک چشم. || هوشیار شدن و ازغفلت برآمدن. ( آنندراج ). از خواب غفلت بیدار شدن.
- چشمت را بمال ؛ یعنی درست حواست را جمع ک-ن و خوب دیده بینش خود را بگشای :
سگ بنطق آمد که ای صاحب کمال
بی حیامن نیستم ، چشمت بمال.
شیخ بهائی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - پلک دیده را با دست یا چیزی مالیدن . ۲ - هوشیار شدن از غفلت بیرون آمدن . یا چشمت را بمال . درست حواست را جمع کن .

پیشنهاد کاربران

بپرس