چشم سیاه کردن

لغت نامه دهخدا

چشم سیاه کردن. [ چ َ / چ ِ ک َ دَ ]( مص مرکب ) کنایه از طمع کردن بچیزی باشد. ( برهان ). طمع کردن بچیزی و رغبت کردن در آن. ( ناظم الاطباء ).
- چشم سیاه کردن بچیزی و بر چیزی ؛ کنایه از نگریستن در چیزی بتمام شوق و رغبت و شیفته و مفتون او بودن. ( بهار عجم ). در چیزی باشوق نگریستن. ( فرهنگ نظام ) :
مکن به لاله رخان چشم خود سیه صائب
که زود چهره بخون رنگ مینمایندت.
صائب ( از بهارعجم ).
|| حسد کردن. || روشن کردن چشم. ( ناظم الاطباء ). باز کردن و بینا کردن چشم. || سیاهرنگ کردن چشم. سیاه کردن چشم با سرمه یا بوسیله دیگر :
هزار چشم ز نرگس در انتظار تو باغ
سیاه کرد و تو در خواب چاشتگاه هنوز.
تأثیر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - سیاه رنگ کردن چشم را با سرمه و مانند آن . ۲ - طمع کردن . ۳ - نگریستن در چیزی بشوق و رغبت . ۴ - حسد ورزیدن . ۵ - روشن کردن چشم باز و بینا کردن دیده .
کنایه از طمع کردن بچیزی باشد . طمع کردن بچیزی باشد . یا چشم سیاه کردن بچیزی وبر چیزی کنایه از نگریستن در چیزی بتمام شوق و رغبت و شیفقه و مفتون او بودن .

پیشنهاد کاربران

بپرس