- چشم سیاه کردن بچیزی و بر چیزی ؛ کنایه از نگریستن در چیزی بتمام شوق و رغبت و شیفته و مفتون او بودن. ( بهار عجم ). در چیزی باشوق نگریستن. ( فرهنگ نظام ) :
مکن به لاله رخان چشم خود سیه صائب
که زود چهره بخون رنگ مینمایندت.
صائب ( از بهارعجم ).
|| حسد کردن. || روشن کردن چشم. ( ناظم الاطباء ). باز کردن و بینا کردن چشم. || سیاهرنگ کردن چشم. سیاه کردن چشم با سرمه یا بوسیله دیگر : هزار چشم ز نرگس در انتظار تو باغ
سیاه کرد و تو در خواب چاشتگاه هنوز.
تأثیر ( از آنندراج ).